|
جمعه 2 اسفند 1398برچسب:, :: 11:49 قبل از ظهر :: نويسنده : هــادی
ما نسل بوسه های خیابانی هستیم
نسل خابیدن با اس ام اس
نسل درد دل با غریبه های مجازی
نسل کادو های یواشکی
نسل جمله های کورش کبیر و دکتر شریعتی
نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس
نسل سوخته ،نسل من،نسل تو
یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم
بین عذابهایمان مدام بگوییم
"یادش بخیر"
عجبــــ وفـــايـــي دآرد اين دلتنگــــي...! تنهـــــاش که ميـــذآريـــي ميــري تو جمـــع و کلّي ميگـــي و ميخنــــدي... بعد کـــه از همه جـــدآ شدي از کـُنـــج تآريکـــي ميآد بيرون مي ايستـــه بغـــل دستــتــــ ... دســتـــ گرمشـــو ميذاره رو شونتــــ بر ميگـــرده در گوشــتـــ ميگـــه: خـــوبــي رفيـــق؟؟!!بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ ...
نقطه ی آغازسیـــــــگار
خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچ گاه بسته نمیشود..... تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد....
تنها کسیست که وقتی همه رفتند میماند ....
و وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود....
تنها سلطانیست که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن.....
خــــــــــــــــــدا را برایت آرزو دارم
در جواني غصه خوردم هيچ کس يادم نکرد
در قفس ماندم ولي صياد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگي سيرم کرد
آرزوي مرگ کردم مرگ هم يادم نکرد
گوشه ای از قلب من انجا که هرکس را, راه نیست....
سرد ویخبندان است باز هم....
سکوتی احاطه ام کرده
که سنگینی اش , استواری هر کوه سربه فلک کشیده را
شرمسار میکند...
چشمانم دیگر انتظارت را نمیکشند
میدانم
میدانم که نمی ایی دیگر.....
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان ...صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. *عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید
چیزایی که من یاد گرفتم ... آموخته ام که سکوت تنها درسیه که ما نمی تونیم یاد بگیریم . آموخته ام که به خودم احترام بذارم . آموخته ام که این ترس از مشکلات است که انسان را می کشد نه خود آن . آموخته ام که حفظ کردن دشوار تر از پیدا کردنه . آموخته ام که آزاد باشم . آموخته ام که نگذارم عصبانیت بر من چیره شود . آموخته ام که نمی توان یک باره همه چیز را تغییر داد . آموخته ام که خونسرد باقی بمانم . آموخته ام که یک طرفه به قاضی نروم . آموخته ام که آرامش یه نعمت خیلی بزرگه اگر قدر اون را بدونیم . آموخته ام که بهترین کلاس درس دنیا زیر پای پیر ترین فرد دنیا است . آموخته ام که پول شخصیت نمیاره . آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک نیستم دعا کنم آموخته ام که مهربان بودن خیلی مهمتر از درست بودنه . آموخته ام که گاهی تمام چیز هایی که یک شخص می خواهد فقط در دستی است برای گرفتن دست او و قلبی واسه فهمیدنش . آموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چه چیز باعث شد که من به این بیندیشم که می تونم همه چیز را دریک روز به دست بیارم."
دو شنبه 15 ارديبهشت 1398برچسب:, :: 11:51 قبل از ظهر :: نويسنده : هــادی
چه کنم با هجوم گریه ها
چه کنم با سیل خاطره ها..... چشمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند دردهایم در خواب هم رهایم نمیکنند روزهایم تاریک شده و شبهایم تاریکتر.......... خوابم هایم رنگ سیاه اشفتگی و کابوس گرفته اند کودکی هایم را به خاطر اوردم لحظه ای اغوش خواب,فرار از درد هایم بود حال چه کنم که خواب ,زندان روح زخم خورده ام شده است.... خدایا : من از اغوش کسی خیر ندیده ام پایین بیا از عرش در اغوشت بکش مرا و ارامم کن زخم هایم را مرحم بزن و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد...... خدایا: از این جسم خاکی خسته و بیزارم دلم هوس پرواز کرده است به سوی تو میهمان نمیخواهی.........؟
چه کنم با هجوم گریه ها
چه کنم با سیل خاطره ها..... چشمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند دردهایم در خواب هم رهایم نمیکنند روزهایم تاریک شده و شبهایم تاریکتر.......... خوابم هایم رنگ سیاه اشفتگی و کابوس گرفته اند کودکی هایم را به خاطر اوردم لحظه ای اغوش خواب,فرار از درد هایم بود حال چه کنم که خواب ,زندان روح زخم خورده ام شده است.... خدایا : من از اغوش کسی خیر ندیده ام پایین بیا از عرش در اغوشت بکش مرا و ارامم کن زخم هایم را مرحم بزن و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد...... خدایا: از این جسم خاکی خسته و بیزارم دلم هوس پرواز کرده است به سوی تو میهمان نمیخواهی.........؟ در روزگار غریبی که سزای خوب بودن,خنجر از پشت خوردن است....
پس بزن که سزای من,از درد به خود پیچیدن است بزن که یک عمر تکرار اشتباه ,داستان تکراری زندگی ام شده است... بزن که من ادم نمیشوم بزن تا که احساسات گرانم را به بهایی ارزان نفروشم دیـگــــــــــــر بزن که سزای قلب ساده ی من,همین خنجرهای به زهر اغشته ی توست.... بزن تا شاید فهمیدم که همیشه خوب بودن,خوب نیست و گاهی باید بد بود,بد... فرو کن خنجرت را نارفیق ,تا که دردش بیدارم کند از خوابی که در ان همه را خوب می بینم بزن ,بزن که سزایم مـــــــــــــــــرگ است..................
حس غریبی دارم این روزها
همان حسی که تمام وجودم را به سکوت وادار کرده است.... احساس سربازی را دارم که در میدان جنگ تا توان داشته جنگیده.... حالا زخمی و رنجور توانش را زخم ها و جراحات گرفته اند... ودر وسط میدان جنگ بر زمین افتاده است نه دیگر توان جنگیدن دارد و نه امیدی به زنده ماندن... و دعا میکند برای زودتر رها شدن و پریدن.... اری .... لحظات سختی ست لحظات جان کندن............. امشب که من پر از تنهایی و غرق سکوتم
امشب که دلم بی تاب و پراز زمزمه ی رفتن است امشب که باز فکر میکنم پایان دنیا منم.... امشب که جز رنج خاطرات وترس از فردا در اندیشه ام چیزی نمی اید.... امشب که فکر میکنم پس ازمرگم چه خواهد شد....؟ خوب میدانم که گوشه , گوشه ی این شهر غرق گناه است و به کام هوس رفته اند عشق های دروغین روز......
تاکی بخوانم تو را به خویش ؟
باصدایی گرفته و نفسی بریده امیدم ناامید شد وهیچگاه عطرپیراهنت را باد نیاورد.... هرروز چشم براه جاده ی بی انتهای انتظارم بااحساساتی پراز درد و چشمانی پراز اشک نه من یعقوبم و نه تو یوسف و نه اینجا کنعان.... ما فراموش شدگانیم که در عمق خاطره ها مدفونیم............. شهرپرخاطره ی من
کوچه های تنگ و کاهگل : گاهی که درمیانتان قدم میزنم صدای خنده های کودکی هایم روحم را دراسمان خیال به پرواز درمی اورد.... دلم تنگ یک خنده ی کودکانه ست خاطراتم را در خویش مدفون سازید بار گناهانم را خود به دوش میکشم گریه های امروزم پیامد گریاندن دیروز کسی ست....
گوشه ای از قلب من
انجا که هرکس را, راه نیست....
سرد ویخبندان است باز هم....
سکوتی احاطه ام کرده
که سنگینی اش , استواری هر کوه سربه فلک کشیده را
شرمسار میکند...
چشمانم دیگر انتظارت را نمیکشند
میدانم
میدانم که نمی ایی دیگر.....
چه بگویم...
درشهردلم بازخبری نیست..
خیابانها خلوت
اسمان دلم باز غبارالود...
مه گرفته
کوچه های قلبم دلگیر...
انگارسالهاست که خشم یک اتشفشان
مرا در سکوتی ابدی برده است...
واما
من...
نفرین کرده ی کدامین قلب شکسته ام...
دلم پرواز میخواهد
با بالهای خودم
در اسمان تو...
چه زیبایند بعضی واژه ها
دل,عشق,محبت,سکوت,غم,درد,بی کسی وتنهایی...
اما
دریا رفته میداند مصیبت های توفان را...
وتوخوب میدانی که این واژه ها ی زیبا و دلفریب
گاه میسوزانند تا ژرفای وجودت را...
وذوب میکنند
حتی استخوان هایت را...
لحظه هایت را به تلخی میکشانند
ولبخندت را میگیرند
وباخودت بیگانه ات میکنند...
واحساساتت را خفه میکنند
نفست را بند می اورند
تپش قلبت را به کندی می کشانند
وسکوت را بر صورت رنگ پریده ات, فرمانروا میکنند...
و
انگار قرن هاست که مرده ای...
درد را از هرطرف بخوانی درد است...
بازشب...
باز یورش غمها به من...
باز ستاره ها
بازاسمان ناپیدا
باز دلتنگی ,باز تنهایی,باز بهانه های دلم...
بازلجبازی پلک ها باچشمانم
باز ترس مبهم چشمانم ازخواب...
بازیادگذشته ها
باز مرور خاطراتم...
بازیاد انروز ولبخندی بی اراده...
باز یاد روزدیگر و قطره اشکی روان بر گونه هایم...
باز گذر شب وباز صورت خیسم...
باز حس غریب رفتن
باز حس اینکه کسی صدایم میکند و میخواند مرا به خویش...
باز...
پاییز:
کودکی هایم ,من تورا بانام مهر شناختم
بزرگ که شدم
باتمام وجود به اسم خزان احساست کردم...
زیبایی اسمت,کابوس شب هایم شده است...
منم سرنوشت برگهایی را پیداکرده ام
که در اوج سرسبزی به خزان می نشینند...
و زرد وخشک میشوند
و در زیر پای رهگذری له میشوند...
دیگر بی تفاوت شده ام
سرد
بی احساس
لبریز از سکوت...
نه خنده ای نه گریه ای
خالی از عاطفه ام...
میترسم
نکند سنگ شده ام؟؟
غزل در سینه ام خشکیده است
نمی اید زمن نه بوی مهری, نه عطر فروردینی...
دیگر
نه افتادن برگ پاییزی ازشاخه اش برایم اهمیت دارد
نه رویش دوباره ی ان...
میروم دیگر...
درخت خشکیده را
نه چشم انتظار ابر وباران است
نه زردی خزان...
و نه ترس از
سوز و بیداد زمستان...
من ان درخت سروم
که از شعله ی اتش در جنگل سبز بیزارم از قهر ابر بیزارم از خشم تند باد بیزارم ازپسرک بازیگوش که میشکند شاخه ها را سخت بیزارم.... ازتبرهیزم شکن بیزارم ازمکرروباه و ازسلطه ی گرگ بر جنگل بیزارم.... گرگ جوانی در نزدیکی جغد دانایی زندگی میکرد...شنیده بود بارها که جغد دانا میگفت:
هرچقدر هم گرگ باشی عاقبت به تیر خزان گرفتار خواهی شد....تصمیم گرفت تا به هیچ کس ظلم نکند.... تاپس از مرگش همه به نیکی از او یاد کنند....تازنده بود به کسی ظلم نکرد.همه فراموش کردند که این همان گرگ تیز چنگ ودندان است که دست تقدیر اورابه حراست از جنگل سبز گماشته است... شبها بجای کمین کردن برای شکار,کمین میکرد تا مبادا روباهی,شغالی ویا کفتاری خواب خوش را از چشمان اهویی بگیرد.... روزگاری جنگل سبز جنگل خاطره ها بود... حال که از مرگ گرگ سالیانی میگذرد... روباه صفتان وکفتار پیشگان بر سر جانشینی گرگ بر یکدیگر تیغ و چنگال و دندان کشیده اند... واما جغد دانا با خود چنین زمزه میکرد.... نیاید روزگاری که بمیرد گرگی یا شیری رسد قدرت به روباهی وکفتاری و یا پیری روزهای بی خاطـــــــره
شبهای بلند و یاد تـــــــــــو..... خنده هایت را هنوز بخاطر دارم کاش میشد باز در یک غروب خاطره انگیز دوباره با تـــــــــــــو قدمی زد.... یادت در شبهای پر از بی تابی لحظاتی ارامم میکند... اما گذر لحظه ها نبودنت , همه ی بودنم را به اتش میـــــــــــکشد.... میدانم میدانم که هیچگاه دیگـــــر برنمیگردی..... زندگی پس از تــــــــو درمیان خاکستر خاطـــــــــرات سوخته ات به یکباره جــــــــــان سپرد در درونم...... مدتی ست زندانی خویشم
هرروز به بهانه ای شکنجه میکنم خود را.... شبها خود را بر میز محاکمه مینشانم و حکم به قصاص خویش میدهم باخاطراتی غبار گرفته درشبی سرد وظلمانی... صورتم سرخ به ضرب سیلی دستانم بسته به زنجیر انتقام... نگرانم از فرداهای مبهم و خسته و خشمگین و رنجور از گذشته ام.... به گوشه ای میروم وباچشمانی مضطرب و مملو از ترس باخود چنین زمزمه میکنم..... ای زندگی: مرا به تو امــــــــــــــــیدی نیست..... تمام زمین درقلمرو زمستان است...
سوز سرما به بند کشیده است دلها را... کسی را به دیدن کسی,اشتیاقی نیست... نه اواز پرنـــــده ای,نه امـــدی,نه رفــــتی نه صدای بلبلی عاشق بر شاخه ی گلی نه به ناز دویدن اهـــــــــــــویی زیبا برچمنزاری سبز...... من ازین امپراتوری سرد و عصیانگر بیزارم من ازلحظه های انتظار به امیدبهـــــاری که شاید در چنگال بیرحم سرما جان بسپارم و هرگز نبینمش سخت بیزارم.... ای دوست: مـــــــــرا به خاطـــــــــــــر بسپار... خشکسالی شده است...
درختان جنگل سبزم سوختند حال من مانده ام و خاکستری از خاطرات سبز... باغبانی پیر دلشکسته ازهمه ی دنیا سیر... خدایا... دیگر مرا باتو هم کاری نیست...
این روزهایم میگذرند...
اما خالی از خاطره ام... و لبریز از غم فرداها... شرح حال من خسته,من دلگیر دردنیای بی مهری ها... جزسکوتی بی رنگ چیز دیگری نیست... دیگر.. به هیچ ندایی پاسخ نخواهم داد حتی زندگی....
سعید کشوری
ادامه مطلب ...
دو شنبه 18 فروردين 1398برچسب:, :: 10:40 قبل از ظهر :: نويسنده : هــادی
ســـــــــــــــلام بعضی از دوستان در قسمت نظر دهی بعضی قوانینو رعایت نمیکنن و ما مجبور هستیم بعضی از نظرات رو حذف کنیم لطفا فقط در مورد وبلاگ و مطالب نظر بدهید و برای همکاری بیشتر تبادل لینک کنید در غیر این صورت محتوایی که مغایر با مطالب و قانون وبلاگ باشه حذف میشه ممنون
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 9:27 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
پسر خالم آیپدشو گذاشته بود رو زمین هیچی دیگه بیچاره کور شد از بس گریه کرد
بابام رفته مسافرت، هر شب ساعت ۲ اس ام اس می زنه بهم: پاشو کولر رو خاموش کن
بعضیها
بعضیها شبا با عشقشون اس ام اس بازی میکنن تا خوابشون ببره ،
بعضی ها هم مث من با چراغ قوه ی موبایلشون نور میندازن تو چشم پشه ها …
دختره اومده میگه ببخشید شما که کامپیوتری هستی نرم افزار free space داری؟
یکی از سخت ترین خداحافظی ها, خداحافظی با سنگیه که از سر کوچه تا دم خونه شوتش کردی
اگه سن یه خانومی رو پرسیدین و اونم جواب داد: “چند نشون میدم؟ ”
توجه کردین هر وقت همه خوابند
امروز رفتم تن ماهی خریدم ۶۵٠٠ تومن فکر کنم توش پری دریایی داره با این قیمت!!
بعضـ ـ ـ ـ ـیام هستن
دختر خانمی كه وختى میخندى لپت چال میشه ...
تو خونه ی ما همیشه من “در” بودم و داداشم “دیوار”
امروز برای اولین بار دیدم تو ماشین عروس دوتا دختر نشسته بودن
به دخترعموم که ۵ سالشه میگم :دخترا موشن مثه خرگوشن!
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 6:16 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
بخدا تا حالا انقد نخندیده بودم وای خدا
A – ka مال من شدRIKATEKI
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 6:2 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
در همه جای دنیا همواره برخی از اسم های رایج برای کودکان در دوره هایی، به مرور زمان منسوخ شده و استفاده از آنها به فراموشی سپرده می شود و در مقابل استفاده از برخی دیگر مرسوم و به عبارتی مد می گردد. در گزارشی به معرفی معروف ترین و پرطرفدارترین نام ها (چه برای دختران و چه پسران) در سال های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ در مناطق مختلف دنیا پرداخته ایم. انتخاب اسم برای کودکان در همه فرهنگ ها و در نزد همه ملت ها، یکی از هیجان انگیزترین فعالیت ها قبل از تولد نوزاد محسوب می شود. در همه جای دنیا نامی که برای کودک بر می گزینند، می تواند شخصیت فردی و اجتماعی وی را تحت تاثیر قرار دهد؛ چرا که نخستین آهنگ آشنا برای کودک نام اوست و اثر بسزائی در شکل گیری اندیشه و آینده کودک دارد. در این میان همواره برخی از اسم های رایج برای کودکان در دوره هایی، به مرور زمان منسوخ شده و استفاده از آنها به فراموشی سپرده می شود و در مقابل استفاده از برخی دیگر رایج و به عبارتی مد. از اینرو گروه تولید تازه در گزارشی به معرفی معروف ترین و پرطرفدارترین نام ها (چه برای دختران و چه پسران) در سال های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ در مناطق مختلف دنیا پرداخته است. ایالات متحده امریکا پسر: ویلیام(William)، یعقوب(Jacob)، مایکل(Michael)، دانیل(Daniel)، یوسف(Joseph)، جایدن(Jayden)، الیاس(Elijah)، الکساندر(Alexander)، لوکان(Logan)، جبرئیل(Gabriel). اروپا(انگلیسی) پسر: الیور(Oliver)، جک(Jack)، چارلی(Charlie)، جرج(George)، الکساندر(Alexander)، محمد(Muhammad)، آدام(Adam)، ادوارد(Edward)، دانیل(Daniel)، توماس(Thomas)، بنیامین(Benjamin)، ویلیام(William). اروپا(فرانسوی) پسر: لوکاس(Lucas)، ناتان(Nathan)، انزو(Enzi)، لوئیس(Louis)، ماتیاس(Matthias)، ژول(Jules)، ساشا(Sasha)، محمد(Mohamed)، تئو(Theo)، آرتور(Arthur)، هوگو(Hugo)، رافائل(Raphael). اروپا(اسپانیولی) پسر: الخاندرو(Alejandra)، پابلو(Pablo)، هوگو(Hugo)، آلورا(Álvaro)، آدریان(Adrian)، خاویر(Javier)، دیگو(Diego)، مارکوس(Marcos)، خورخه(Jorqe)، آنتونیو(Antonio)، گونزالو(Gonzále). کشورهای آفریقایی پسر: ابراهیم(Abraham)، هنریک(Henrik)، جاکولین(Jacoline)، جوست(Joost)، کوپانو(Kopano)، لنکا(Lenka)، باروتی(Baruti)، دینگانه(Dingane)، فنیانک(Fenyanq)، هندریک(Hendrick)، لاری(Larry)، لسیدا(Lesedi). کشورهای عربی پسر: محمد، احمد، علی، عمر، یوسف، عبدالله، عبدالرحمن، حمزه، خالد، رشید، عمار، حمدان، حسین، خلیفه. منم هادی :lOl:
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 5:57 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
۱- ضرب المثل جامایکایی
no call alligator long mouth till you pass him
قبل از آن که از رودخانه عبور کنی، به تمساح نگو “دهن گنده”.
[تفسیر: تا وقتی به کسی نیاز داری، او را تحمل کن و با او مدارا کن. ]
۲ – ضربالمثل هاییتیایی
if you want your eggs hatched , sit them yourself
اگر میخواهی که جوجههایت سر از تخم بیرون آورند، خودت روی تخممرغ ها بخواب.
[تفسیر: اگر به دنبال آن هستی که کارت را به بهترین شکل انجام دهی، آن را به شخص دیگری غیر از
خودت مسپار.]
۳ – ضربالمثل لاتین
a silly rabbit have three opening to its den
یک خرگوش احمق، برای لانهی خود سه ورودی تعبیه میکند.
[تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم میکند که راه دخالت دیگران را در امور خودت بر آنها ببندی]
۴ – ضربالمثلی از شمال آفریقا
Every beetle is a gazelle in the eyes of its mother
هر سوسکی از دید مادرش به زیبایی غزال است.
معادل فارسی: اگر در دیدهی مجنون نشینی، به غیر از خوبی لیلی نبینی.
۵ – ضرب المثل روسی
An empty barrel makes greatest sound
بشکهی خالی بلندترین صدا را ایجاد میکند.
[تفسیر: هیاهو و ادعای بسیار نشان از میان تهی بودن دارد.]
۶ – ضربالمثل اسپانیایی
after all , to make a beautiful omelet you have to break an egg
برای پختن یک املت خوشمزه، حداقل باید یک تخممرغ شکست.
[تفسیر: بدون صرف هزینه، به نتیجهی مطلوب دست نخواهی یافت]
معادل فارسی: بیمایه فطیر است.
۷ – ضربالمثل روسی
all are not good cooks who carry long knives
هر که چاقوی بزرگی در دست دارد، لزومآ آشپز ماهری نیست.
[تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست]
معادل فارسی: به عمل کار برآید.
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 5:51 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
هدف از هفته ای بدون غرزدن آگاه شدن از این موضوع است که افکار و کلمات ما چقدر می توانند منفی باشند. هدف حذف شکایت ها و افکار منفی بی مورد تا جای ممکن و جایگزین کردن آنها با افکار و عادت های منفی است. لطفا یک هفته به این تمرین اختصاص دهید تا نتایجش را ببینید. روز اول: افکار و کلمات تان را بازبینی کنید امروز را به بازبینی افکار و کلمات بگذرانید. از افکاری که به ذهنتان می رسد و کلماتی که از دهانتان خارج می شود، شگفت زده می شوید. نکته کلیدی بیشتر از افکار و صحبت هایتان است. روز دوم: یک لیست شکرگزاری بنویسید صبح، هنگامی که از خواب بیدار شدید لیستی از مواردی که به خاطر داشتنشان قدردان هستید، تهیه کنید. هنگامی که خودتان را در حال شکایت کردن می یابید، بر مواردی که به خاطرشان سپاسگزارید، تمرکز کنید. روز سوم: پیاده روی شکرگزاری کنید صبح که بیدار شدید، پیاده روی شکرگزاری انجام دهید. درحالی که قدم می زنید، به همه چیزهایی که برای داشتنشان سپاسگزارید، فکر کنید. تلاش کنید این حالت از سپاسگزاری را به خاطر بسپارید و در طول روز آن را به خاطر آورید. روز چهارم: بر کارهای خوب تمرکز کنید امروز باید به جای تمرکز بر چیزهای بد بر چیزهای درست تمرکز کرد. ترجیحا بر آنچه در زندگیتان درست است، نه خطا، تمرکز کنید. بر آنچه دیگران درست، نه اشتباه، انجام می دهند تمرکز کنید. به جای انتقاد، تحسین کنید. در عوض آنچه مجبور به انجام آن هستید، بر آنچه به دست می آورید، تمرکز کنید. روز پنجم: با یک دفتر وقایع روزانه موفقیت شروع کنید همه ارتابط های عالی و پیشرفت های امروزتان را بنویسید. این کار را در طول روز و قبل از رفتن به رختخواب انجام دهید. روز ششم: رها کردن لیستی از مواردی تهیه کنید که مایلید درباره آنها شکایت کنید. با کمک این لیست، چیزهایی که در کنترلتان است و قدرت تغییر آن را دارید و چیزهایی را که ماورا کنترلتان است، شناسایی کنید. راه حل ها و پیشنهادهای ممکن و یک طرح قابل اجرا برای چیزهایی که در کنترلتان است، بنویسید. کلمه صرف نظر را در کنار موضوعاتی که خارج از کنترلتان است، بنویسید. روز هفتم: تنفس ده دقیقه را در سکوت بگذرانید. هنگام دعا یا مدیتیشن، استرش را به انرژی مثبت تغییر دهید و برتنفستان تمرکز کنید. تمام روز هر زمان که احساس استرس می کنید، یا قصد شکایت کردن دارید، ده ثانیه مکث کنید و چند نفس عمیق بکشید. به نفس ها و موهبت های الهی اهمیت دهید. تعیین درجه غرغروبودن شما در زیر پنج جمله مشاهده می کنید که با آن موافق یا مخالفید. هر جمله را بخوانید، سپس بهترین گزینه را انتخاب کنید. ** من معمولا مشکلاتم را با دیگران درمیان می گذارم. ۷- خیلی موافقم ۶- موافقم ۵- کمی موافقم ۴- نه موافقم، نه مخالف ۳- کمی مخالفم ۲- مخالفم ۱- خیلی مخالفم ** من معمولا احساسات منفی ام را با دیگران درمیان می گذارم. ۷- خیلی موافقم ۶- موافقم ۵- کمی موافقم ۴- نه موافقم، نه مخالف ۳- کمی مخالفم ۲- مخالفم ۱- خیلی مخالفم ** من بر علت مشکلات بیشتر از راه حل ها تمرکز می کنم. ۷- خیلی موافقم ۶- موافقم ۵- کمی موافقم ۴- نه موافقم، نه مخالف ۳- کمی مخالفم ۲- مخالفم ۱- خیلی مخالفم ** اگر زندگی ام به صورت یک فیلم نمایش داده شود من آن را به جای یک داستان عاشقانه، کمدی یا الهام بخش، یک درام توصیف می کنم. ۷- خیلی موافقم ۶- موافقم ۵- کمی موافقم ۴- نه موافقم، نه مخالف ۳- کمی مخالفم ۲- مخالفم ۱- خیلی مخالفم ** من خیلی غرغر می کنم. ۷- خیلی موافقم ۶- موافقم ۵- کمی موافقم ۴- نه موافقم، نه مخالف ۳- کمی مخالفم ۲- مخالفم ۱- خیلی مخالفم حالا امتیازهای مربوط به هر جواب را جمع کنید. به عنوان مثال اگر جوابتان به همه سوالات، «خیلی موافقم» باشد، پس جمع همه آنها، ۳۵ می شود؛ یعنی جمع پنج تا هفت با هم. ۳۰-۳۵: شما یک غرغروی واقعی هستید. غر زدن برایتان یک عادت شده و حالا زمان آن است که روزه غرنزدن بگیرید و یک طرح عملی را اجرا کنید. ۲۴-۲۹: شما یک غرغرو هستید. زمان زیادی را به تمرین غرغرکردن می گذرانید. به جای این کار، سوار اتوبوس انرژی و مثبت اندیشی شوید. ۱۸-۲۳: شما در نیمه های جاده قرار دارید. دنده را عوض کنید، بر نکته های مثبت تمرکز کنید، زمان زیادی را در جاده مثبت اندیشی بگذرانید. ۱۲-۱۷: غرزدن برای شما، مشکلی جدی محسوب نمی شود، مثبت باشید. ۶-۱۱: شما هرگز غرغر نمی کنید، انرژی مثبت را تقویت و با دیگران قسمت کنید.
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 5:48 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
فقط ۱۸ ساله ها بخوانندامروز داشتم در کافی شاپ مورد علاقه ام کتابی میخواندم که متوجه دو نوجوان ۱۸ ساله شدم که درباره آینده شان باهم صحبت می کردند.
یکی از آنها به دوست دیگرش گفت : چند هفته دیگر از دبیرستان فارغ التحصیل میشود و بعد میخواهد بلافاصله از پاییز دانشگاهش را شروع کند. گفت، “اما نمیدانم میخواهم با زندگیم چه بکنم. الان فقط دارم با جریان پیش میروم.” و بعد، با اشتیاق و با چشمانی صادق شروع کرد به سوال کردن ازمن : * “تو چکار میکنی، شغلت چیه؟” * “کی و چطور تصمیم گرفتی که این کار را انتخاب کنی؟”
* “چرا این را انتخاب کردی؟ چرا کارهای دیگر نکردی؟” * “چیزی بوده که دوست داشته باشی جور دیگهای انجامش میدادی؟” و …. سوال هایش را تاجایی که میتوانستم جواب دادم و سعی کردم با توجه به وقتی که داشتم خوب نصیحتش کنم. و بعد از یک ساعتی حرف زدن، از من تشکر کرد و رفت. در راه برگشت به خانه متوجه شدم که بحثی که با آن جوان داشتم برای خودم بسیار نوستالژیک بود. او ۱۰ سال پیش من را به یادم آورد. به خاطر همین دوباره به سوالهای او فکر کردم و به چیزهایی فکر کردم که امروز افسوس میخورم یک نفر وقتی ۱۸ سالم بود به من میگفت:
بعد آن را یک قدم جلوتر بردم و به همه چیزهایی فکر کردم که اگه میتوانستم زمان را به عقب و به ۱۸ سالگیم برگردانم دوست داشتم به خودم بگویم و خودم را نصیحت کنم. بعد از نوشیدن چند فنجان قهوه و چند ساعت فکر کردن، این ۱۸ چیز به ذهنم رسید: خودتان را به اشتباه کردن متعهد کنید.
اشتباهات به شما درسهای مهمی یاد میدهد. بزرگترین اشتباهی که میتوانید مرتکب شوید این است که هیچ کار نکنید چون میترسید که اشتباه کنید. تردید نکنید—به خودتان شک نکنید. مهم این نیست که فرصتی برایتان پیش بیاید یا نه، مهم این است که ریسک کنید. هیچوقت ۱۰۰% مطمئن نخواهید بود که خوب پیش میرود اما نمیتوانید هم ۱۰۰% مطمئن باشید که هیچ کار نکردن خوب است! و مهم نیست که نتیجه چه شود، همیشه همانطور که باید تمام میشود. یا موفق میشوید یا از آن درس میگیرید که هر دو آن به نفعتان است. یادتان باشد اگر هیچوقت دست به عمل نزنید، همیشه همان جایی که هستید باقی خواهید ماند. کار سختی که دوست دارید را پیدا کنید.
اگر میتوانستم به خودم در ۱۸ سالگی نصیحتی بکنم این بود که انتخاب شغلم را براساس ایده ها، اهداف و توصیههای دیگران پایهریزی نکنم. به خودم میگفتم رشته ای را به این دلیل انتخاب نکنم که رشته پرطرفداری است یا آنهایی که از آن فارغالتحصیل میشوند پول بیشتری در میآورند. به خودم میگفتم که بهترین انتخاب شغلی برای من بر یک نکته مهم و اساسی متکی است: کار سختی که از انجام آن لذت ببرم. تا زمانیکه با خودتان صادق باشید و علایق و ارزشهایتان را دنبال کنید، میتوانید با این عشق به موفقیت برسید. و مهمتر اینکه دوست ندارید چندین سال دیگر متوجه شوید که روز و شبتان را به شغلی میگذرانید که هیچ علاقهای به آن ندارید.
پس اگر متوجه شدید که از هر ثانیه انجام هر کار سختی بالاترین لذت را میبرید، دست از آن نکشید. چراکه وقتی روی علایقتان تمرکز کنید، کار سخت دیگر سخت نخواهد بود. هر روز برای خودتان وقت، انرژی و پول هزینه کنید. وقتی برای خودتان خرج کنید، هیچوقت نمیبازید و به مرور زمان قسمتهای ناراحت کننده زندگیتان را تغییر خواهید داد. شما محصول چیزهایی هستید که میدانید.
هرچه وقت، انرژی و پول بیشتری برای دست یافتن به علم و دانش برای خودتان هزینه کنید، کنترل بیشتری روی زندگیتان پیدا خواهید کرد. هر از گاهی ایده ها و فرصتهای جدید را امتحان کنید. ترس طبیعی شما از شکست باعث میشود نخواهید چیزهای جدید را امتحان کنید. اما باید این ترسها را کنار بگذارید زیرا داستان زندگی شما از این تجریبات کوچک و خاص ساخته میشود.
و هرچه تجربیات شما خاصتر باشد، داستان زندگیتان جالبتر خواهد شد. پس تا جایی که میتوانید تجربیات جدید به دست آورید و حتماً آن را با دیگران هم درمیان بگذارید. وقتی مهارتهای کاریتان را ارتقاء میدهید، روی کمتر، بیشتر تمرکز کنید. مثلاً ورزش کاراته را در نظر بگیرید، کمربند مشکی خیلی هیجان انگیزتر از کمربند قهوه ای به نظر میرسد.
اما آیا کمربند قهوه ای هیجان انگیزتر از کمربند قرمز نیست؟ شاید برای خیلیها اینطور نباشد. یادتان باشد جامعه ،متخصصین را تا اوج بالا میبرد. این تلاش و زحمت است که اهمیت دارد اما به این شرط که در جهتهای مختلف پراکنده نشود. پس تمرکزتان را روی یاد گرفتن کارهای کمتر و استاد شدن در آنها باریکتر کنید. آدمها نمیتوانند فکر بخوانند، به آنها بگویید که چه فکری میکنید. آدمها هیچوقت نمیفهمند چه احساسی دارید مگر اینکه به آنها بگویید. رئیستان؟ بله، او نمیداند که آرزوی ترفیع دارید چون به او نگفته اید.
دختر زیبایی که دوستش دارید اما چون خجالت میکشید تابحال با او حرف نزدهاید؟ بله، درست حدس زدید؛ بخاطر این روزش را در اختیارتان قرار نمیدهد که شما هم روزتان را در اختیار او قرار نداده اید. در زندگی، باید با دیگران ارتباط برقرار کنید. باید دهانتان را باز کرده و با آنها صحبت کنید. باید به آدمها بگویید که به چه فکر میکنید، به همین سادگی! زود تصمیم بگیرید و زود وارد عمل شوید.
اگر شما وارد عمل نشوید یا فرصتهای جدید را امتحان نکنید، یک نفر دیگر اینکار را خواهد کرد. با نشستن و فکر کردن درمورد آن نمیتوانید چیزی را تغییر دهید یا پیشرفت کنید. یادتان باشد، بین اینکه بدانید چطور کاری را انجام دهید و واقعاً آن را انجام دهید تفاوت زیادی وجود دارد. علم بدون عمل بیفایده است. تغییر را قبول کرده و در آغوش بکشید. یک موقعیت، بد باشد یا خوب، تغییر میکند.
روی این میتوانید حساب کنید. پس تغییر را در آغوش بکشید و بدانید که تغییر به دلیلی رخ میدهد. شاید همیشه اول کار ساده و واضح نباشد اما در آخر ارزشش را خواهد داشت. درمورد اینکه دیگران درموردتان چه فکری میکنند نگران نباشید. در اکثر مواقع اینکه بقیه چه فکری درمورد شما میکنند اهمیتی ندارد.
وقتی من ۱۸ سالم بود، نظر همکلاسی هایم تاثیر زیادی در تصمیماتم داشت. و گاهی اوقات آنها من را از ایده ها و اهدافی که شدیداً باورشان داشتم، دور میکردند. الان میفهمم این روش زندگی واقعاً احمقانه بود مخصوصاً وقتی میفهمم که تقریباً همه این افراد که ایده هایشان برایم خیلی مهم بود دیگر بخشی از زندگی من نیستند.
به جز وقتی که میخواهید یک تاثیر اولیه عمیق روی کسی بگذارید (مثلاً در یک مصاحبه شغلی، اولین قرار ملاقات اولیه و از این قبیل)، اجازه ندهید ایده های دیگران سر راهتان قرار گیرد. اینکه آنها چه فکر میکنند و درموردتان چه میگویند اصلاً اهمیتی ندارد. آنچه مهم است این است که خودتان درمورد خود چه فکر میکنید.
همیشه با خودتان و دیگران صادق باشید. صادق زندگی کردن باعث آرامش فکر است و آرامش فکر واقعاً قیمتی. در دانشگاه با آدمهای زیادی درمورد کارتان حرف بزنید. رئیسها، همکاران، پروفسورها و اساتید دانشگاه، همکلاسیها، بقیه دانشجویان خارج از دایره اجتماعی شما، استادیارها، دوستان دوستانتان، همه! اما چرا؟ این یعنی شبکه سازی حرفهای.
من از وقتی از دانشگاه فارغالتحصیل شدم، برای سه کارفرما کار کردهام اما فقط با کارفرمای اول مصاحبه کردم. دو نفر بعدی قبل از اینکه حتی یک مصاحبه رسمی انجام دهم، بنابر توصیه یک مدیر (کسی که چندین سال شبکه حرفه ای من بود) به من کار پیشنهاد کردند. وقتی کارفرماها میخواهند کسی را استخدام کنند، اولین کاری که میکنند این است که از کسانیکه میشناسند میپرسند که کسی را میشناسند که به درد آن مقام بخورد یا نه. اگر این شبکه حرفهای را زود بسازید، خودتان را خوب جا خواهید انداخت.
به مرور زمان، با افراد جدیدی در شبکه حرفه ایتان آشنا میشوید و حرف میزنید و این افراد فرصتهای تازهای در اختیارتان قرار خواهند داد. هر روز حداقل ۱۰ دقیقه در سکوت بنشینید. از این زمان برای فکر کردن، نقشه کشیدن، برنامه ریختن و خیالپردازی استفاده کنید. تفکر خلاق در سکوت و تنهایی اتفاق میافتد. در سکوت می توانید افکارتان را بشنوید، به عمق وجودتان دست پیدا کنید و روی قدم منطقی بعدی زندگیتان تمرکز کنید. زیاد سوال بپرسید.
بزرگترین ماجراجویی ممکن، توانایی سوال کردن است. گاهی اوقات در این فرایند، خودِ جستجو مهمتر از پاسخهاست. پاسخها از دیگران، از جهان علم و تاریخ و از بینش و خرد عمیق درون خودتان سرچشمه میگیرند. این پاسخها اگر نتوانید سوالات درست را بپرسید هیچوقت به ظاهر نمیآیند. درنتیجه، عمل ساده سوال کردن و پرسیدن سوالات درست، پاسخ اصلی است. منابعی که در اختیار دارید را کاوش کنید.
آدمهای سالم وقتی یک فرد علیل را میبینند که نشانه هایی از شادی احساسی بروز میدهد، تعجب میکنند. چطور کسی که چنین وضعیت فیزیکی محدودی دارد میتواند اینقدر شاد باشد؟ پاسخ در این است که چطور از منابعی که در اختیار دارند استفاده میکنند.
استیو واندر نمیتوانست ببیند، به همین دلیل از حس شنوایی خود برای موسیقی استفاده کرد و الان ۲۵ جایزه بین المللی از آنِ اوست. پایین تر از سطح معیشتتان زندگی کنید. یک زندگی راحت داشته باشید، نه یک زندگی تظاهری. برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران خرج اضافی نکنید. طوری زندگی نکنید که خودتان را گول بزنید که ثروت با اموال مادی سنجیده میشود. پولتان را عاقلانه مدیریت کنید تا پولتان شما را مدیریت نکند.
به دیگران احترام بگذارید و به آنها حسی خوب منتقل کنید. در زندگی و کار، اینکه چقدر حرف میزنید مهم نیست، اینکه چطور باعث میشوید دیگران شاد شوند اهمیت دارد. به بزرگترها و کوچکترهایتان و همه آدمهایی که شایسته احترامند احترام بگذارید. با همه با همان سطح احترامی که با پدربزرگتان برخورد میکنید و با همان میزان صبری که برای برادر کوچکترتان صرف میکنید رفتار کنید.
در هر کاری بهترین باشید. اگر قرار نیست کاری را درست انجام دهید اصلاً چه دلیلی دارد آن را انجام دهید. در کار و در تفریحاتتان بهترین باشید. برای خودتان یک اعتبار ایجاد کنید، اعتبار انجام فوق العاده هر کار. کسی باشید که برای آن زاده شدهاید.
باید از قلبتان پیروی کنید و کسی شوید که قرار بوده بشوید. بعضی از ما زاده شدهایم که موسیقیدان شویم. بعضی از ما شاعر به دنیا آمدهایم و بعضی دیگر به دنیا آمدهایم که تجارت کنیم. هرکاری که تصمیم میگیرید دنبال کنید را باید در همه نسوخ بدنتان حس کنید. زندگیتان برای برآوردن آمال و آرزوهای دیگران تلف نکنید. اما از اینها گذشته ، هرکجا که توانستید بخندید ، هرکجا که باید عذرخواهی کنید و چیزی را که نمیتوانید تغییرش دهید، رها کنید. زندگی کوتاه اما اعجابانگیز است . از آن لذت ببرید .
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 5:38 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
زن خودش را خوشگل میکند چون خوب فهمیده که چشم مرد تکامل یافته تر از عقل اوست. هر زنی از سر هر مردی زیاد است. مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ، ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند.(جان رابرت فاولز خداوند مردان را نیرومندتر آفریده است ولی نه لزوما باهوشتر.او به زنان فراست و زنانگی داده است و اگر این دو با هم خوب بکار روند، میتواند مغز هر مردی را که تا کنون دیده ام، مختل کند. زنان از مردان عاقلترند، چونکه کمتر میدانند و بیشتر میفهمند. مردها همه مانند هم هستند فقط چهره هایشان با هم فرق دارد تا بتوان آنها را تشخیص داد یک مرد عبارت است از کلیه ادا و اطوارهای گذشته و امروزش. هیچ فکر کردی چرا خدا مرد را پیش از زن آفرید؟ خب معلومه پیش از آفریدن هر شاهکاری یک چرکنویس هم لازمه اگر زنان در مورد شخصیت مردان کمی نکته سنج باشند، هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد. بنی اسراییل ۴۰ سال در بیابان سرگردان بودند.مردها حتی در آن زمان هم مسیر را نمی پرسیدند عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است. مرد نثر آفرینش است و زن شعر آن. بسیاری از مردان باهوش زن کودنی دارند ولی به ندرت زن باهوشی پیدا میشود که شوهر کودنی داشته باشد. هر زنی برای شناخت مردان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد ولی یک مرد حتی اگر با تمام زنها آشنا باشد یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد. همه ی مردها بد نیستند. بدتر و بدترین هم دارند مامانم به من گفت:تنها دلیل وجود مردها برای چمن زنی و پنچر گیری اتومبیل است. افکار مردان اوج میگیرد و بالا میرود، همسطح زنانی که با آنها معاشرت میکنند. بهترین مردان بزرگ، همواره بدترین شوهرانند. چرا مردان زنان باهوش را دوست دارند؟ مردی بزرگ است که معایبش قابل شمارش باشد. شما مردها را چه میشود؟دیدن یک موی بولوند شما را ۳ پله از نردبان تکامل پایین می آورد. اگر میخواهی فقط حرف کاری زده شود از مرد بخواه و اگر میخواهی آن کار انجام شود از زن بخواه. اگر در دنیا یک زن بد باشد، همه ی مردها تصور می کنند زن آنهاست. مردها، بچه هایی ریشو هستند. تنها یکی از ۱۰۰۰ مرد رهبر مردان دیگر می شود .۹۹۹نفر دیگر دنباله رو زنهایشان هستند. مردها خود را در رانندگی بسیار برتر از زنان می دانند در حالیکه آقایان ۸۷% تصادفات رانندگی را مرتکب می شوند و شرکتهای بیمه از این که به زنها خسارت نمی پردازند سود بسیاری می برند. او(مرد)مانند خروسی بود که تصور میکرد خورشید به این دلیل طلوع میکند که قوقو لی قوقوی او را بشنود. مردان از دو نوع خارج نیستند;یا روی سرشان خالیست یا توی سرشان. من خواهان سه چیز در یک مرد هستم:ملاحت – شجاعت – وبلاهت. عاقلترین مردان دچار اشتباه شده اند و زنان آنها را فریفته اند ولی همچنان ادعا میکنند که زن عاقل نیست. مردها مثل نوزاد هستند….. توی اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته میشید مردها مثل ماشین چمن زنی هستند….. به سختی روشن میشن و راه میفتن , موقع کار کردن حسابی سروصدا راه می اندازند و نیمی از اوقات هم اصلا کار نمی کنند
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 5:32 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
سوار تاکسیم میگم آقا نگه دارید، میگه پیاده میشی؟
به یارو راننده میگم. آقا اگه میشه یکم سریعتر. الان هواپیما میپره… رفتم سم بخرم واسه سوسک، یارو میگه میخواین سریع بمیره؟! با گل رفتم بیمارستان. نگهبان میگه گل برای مریضتون آوردین؟ دستمو بلند کردم از استاد سوال کنم. به رفیقم میگم شارژر سوزنی داری؟ میگه می خوای موبایلتو شارژ کنی؟
به استاد میگم لطفا کمکم کنید دارم مشروط میشم. میگه نمره میخوای؟ در آسانسورو باز کرده کوبونده تو سر من از درد اشکم در اومده میگه آخی دردت اومد؟؟
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 5:29 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
هنوز کارد به استخوانشان نرسیده است؛ مجال زندگی آنقدر هم که فکر میکنند تنگ نشده؛ نه مشکلی ریشهای دارند نه معضلی غیرقابل حل؛ فقط بیحوصلهاند، عجول و کمطاقت. گاهی هم خصلتهای عجیب دارند و انتظارات عجیبتر. این طور میشود که بعد از دعوا و جار و جنجال، قهر و دلخوری و شکستن ظرف و ظروف خانه بر سر هم، راهی دادگاه میشوند. میروند تا غیرمعمولترین تقاضاهای طلاق را بنویسند و عجیبترین جدایی ها را رقم زنند. ترس از صاحبخانه کشف بیماری بعد از ۵ سال زنی که راننده تاکسی شد سن دروغین این مرد جوان تأکید میکرد که نمیتواند با کسی که درباره چنین مساله مهمی دروغ گفته، زندگی کند. طلاق به خاطر روابط دوستانه معضل ناهار خوردن با مادرشوهر مردی که ۱۵ سال کتک میخورد مرد ادعا کرد که بعد از ۱۵ سال بر سر هر مسأله کوچکی مورد ضرب و شتم قرار میگیرد؛ به طوری که هیچ جای سالمی در بدنش نیست و همه اعضای بدنش حداقل یک بار زیر ضربههای سنگین مشت و لگد همسرم شکسته است. طلاق از شوهر فوتبالدوست شغل بیکلاس همسر توهم شیطان بودن جدایی یک پزشک و یک پرستار به خاطر بیماری فرزند طلاق به خاطر مهمانی طلاق همزمان سه هوو همسران محمد همه از وی راضی بودند و با هم زندگی میکردند، ولی خودش میگفت دیگر حوصله تحمل این زجرها و بدشانسیها را ندارد و میخواهد تنها زندگی کند. این موارد تنها تعدادی محدود از پروندههای عجیب طلاق هستند و اشارهای گذرا به زندگیهایی که متأسفانه به دلایلی سطحی و بیاهمیت از هم میپاشند یا به قهر و کدورت میانجامند.
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 5:26 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
یه غضنفر میمیره. شب اول قبر ۶۲ تا فرشته میان سراغش. ۲ تاشون سوال می کردن… ۶۰ تاشون حالیش می کردن!!! ******************************************* یه غضنفر تو آینه عکس خودشو می بینه بعد می گه: ا…این چه آشناست ! بعد از یه ساعت فکر کردن داد می زنه: فهمیدم… این همون کره خریه که امروز تو آرایشگاه یک ساعت زل زده بود به من! ******************************************* به غضنفر می گن اگه دنیا رو بهت بدن چی کار می کنی می گه من فعلا می خوام درسمو ادامه بدم !! ******************************************* غضنفر باباش میمیره هفتش خیلی شلوغ می شه واسه چهلم بلیط می فروشه. ******************************************* به غضنفر میگن ترمز ABS چیه؟ میگه تو سرعت های زیاد و سر پیچ ها کار حضرت ابوالفضل رو می کنه!!! ******************************************* غضنفر آشغال میره تو چشماش سره ساعت ۹ میشینه دم در . ******************************************* پلیس به غضنفر: اینجا ماهیگیری قدغنه!!! غضنفر: ولی اینجا تابلو نزدین!!! پلیس: نزدیم که نزدیم، زود باش از بالای اون آکواریوم بیا پایین!!!! ******************************************* غضنفر میره کله پاچه فروشی، یارو بهش میگه: قربون چشم بگذارم؟ غضنفر میگه: نه آقا! حداقل صبر کن من برم قایم شم! ******************************************* غضنفر رفته بود زیارت امام رضا. بعد از زیارت دستش را برای احترام روی سینه اش گذاشت و عقب عقب آمد بیرون. یه دفعه دید که خورده به یه چیزی. نیگاه کرد، دید که یه تابلو است و روش نوشته: تبریز ۵ کیلومتر! ******************************************* غضنفر داشته کباب درست می کرده می بینه یه گربه داره نگاه می کنه داد می زنه آی بلال شیر بلاله. ******************************************* یه غضنفر میاد تهران یه دونه پرشیا صفر می بینه میزنه شیشه هاشو خورد می کنه صاحبش می گه چرا این کارو کردی؟ مگه مرض داری؟ غضنفر می گه اه مال تو بود؟ فکر کردم مال شوکته. ******************************************* غضنفر می ره هیئت راش نمی دن خودش می ره هیئت می زنه هیچکس رو راه نمی ده. ******************************************* یک بار یک غضنفر زنگ میزنه تاکسی تلفنی میگه اقا ماشین دارید. مردی که پشت تلفن بوده جواب میده بله. غضنفر میگه خوش به حالتون ما نداریم! ******************************************* غضنفر رو برق ۳ فاز می گیره پرت می کنه بلند می شه می گه: اگه مردین یه فاز یه فازبیاین جلو. ******************************************* غضنفر می ره جبهه بعد از ۲ روز برمی گرده. میگن چی شد اینقدر زود برگشتی؟ میگه: بابا اونجا به قصد کشت تفنگ بازی می کنن. ******************************************* غضنفر واسه رفیقاش خالی می بنده می گه: من هر دو هفته یک بار می رم ژاپن. رفیقاش می گن اگه راست می گی اسم یکی از خیابوناش رو بگو؟ غضنفر یه خورده فکر می کنه بعد می گه: آهان خیابون شهید بروسلی. ******************************************* غضنفر میره تو خیابون می بینه نوشته: سیو همان سیب است… میگه: دروغ میگن خالی بندا! خودم خوردم صابون بود!!! ******************************************* غضنفر پتروس فداکار رو با دهقان فداکار قاطی می کنه می ره انگشت می کنه تو چشم راننده قطار. ******************************************* به غضنفر می گن شما ایمیل دارین؟ می گه نه خیلی ممنون. من تازه غذا خوردم نوشجان!!! ******************************************* غضنفر کدو تنبل میخره میذاردش کلاس تقویتی . ******************************************* غضنفر سوار الاغ داشته میرفته. هر کی بهش نگاه میکرده میگفت: چیه خر دو طبقه ندیدی. ******************************************* غضنفر میره استادیوم، جای اینکه فوتبال نگاه کنه مرتب سمت راست و چپ بالای سرش رو با تعجب نگاه می کرده! بهش میگن: چرا فوتبال نگاه نمیکنی؟ میگه: دنبال کلمه زنده میگردم. ******************************************* غضنفر می خواسته خودکشی کنه می ره تو گلدون می گه به من آب ندین. ******************************************* غضنفر عاشق می شه روی در خونشون تابلو می زنه بزودی در این مکان عروسی برگزار می شود. ******************************************* غضنفر رو برق می گیره مامانش می گه ننه جون ولش نکن همین بود که باباتو کشت. ******************************************* غضنفر از تاکسی پیاده می شه درو محکم می بنده می گه بووووق خودتی. راننده میگه من که چیزی نگفتم. غضنفر می گه بعدا که می گی. ******************************************* به غضنفر میگن این خیابون کجا میره ؟ میگه من ۴۰ ساله تو این خیابون زندگی میکنم تا حالا ندیدم جایی بره. ******************************************* غضنفر سکه میندازه صندوق صدقات سوارش می شه. ******************************************* غضنفر می ره دزدی تفنگو می ذاره پشت گردن یارو می گه تکون بخوری با لگد می زنم توکمرت. ******************************************* غضنفر میره تو صف نونوایی، شاطره میگه: نون تا اینجا بیشتر نمیرسه، بقیه برن. غضنفر میگه: ببخشید میشه جمعتر وایسین نون به ما هم برسه. ******************************************* به غضنفر میگن: از مسافرت چی آوردی؟ غضنفر میگه: تشریف. ******************************************* غضنفر به رفیقش می گه من یه تمساح پیدا کردم چیکارش کنم؟ میگه ببرش باغ وحش. فردا رفقیش می گه بردیش؟ غضنفر می گه: آره. تازه امشب هم می خوام ببرمش سینما. ******************************************* غضنفر خواب میبینه داره بازی میکنه باباش رو میکُشه میره مرحله بعد. از خواب بلند میشه میبینه باباش جلوش نشسته میگه اه سیو نکردم.
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 5:10 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
حیف نون کارت عابر بانکش رو می اندازه توی حرم امام رضا، می گه: حاجتم رو بده تا رمزش رو بگم!
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 4:51 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
-پروانه ها با پای خود مزه را احساس میکنند . ـ شتر در هنگام تشنگی میتواند 95 لیتر آب را در کمتر از 3 دقیقه بنوشد . ـ تعداد افرادی که سالانه از نیش زنبور میمیرند بیشتر از کسانی است که سالانه از نیش مار میمیرند. ـ گربه وسگ هر کدام 5 گروه خونی دارند و انسان 4 گروه. ـ زنبور عسل دو معده دارد: یکی برای انبار کردن عسل ویکی برای غذا. ـ سریع ترین عضله بدن انسان زبان است. ـ در سال 1980 بوتان تنها کشور جهان بود که تلفن نداشت. ـ طول قد هر انسان سالم برابر 8 وجب دست خود اوست. ـ طول رگهای بدن انسان 560 هزار کیلومتر است. ـ در برج ایفل 2500000 پیچ به کار رفته است. ـ میزان انرزی که خورشید در یک ثانیه تولید میکند؛ برای تولید برق مورد نیاز تمام کشورهای جهان در مدت یک میلیون سال کافی است. ـ خنده آسانتر از اخم کردن است؛ برای خندیدن انسان از 17 عضله صورت وگردن استفاده می کند در حالی که برای اخم کردن از 40 عضله. ـ گربه در گوشش 32 عضله دارد. ـ خرسها موجوداتی چپ دست هستند. ـ مورچه به هنگام مسموم شدن همیشه روی پهلوی راست می افتد. ـ در فصل پائیز 700 تا 900 هزار برگ درخت بلوط میریزد. ـ درصورتی که زنی به کوررنگی مبتلا باشد ؛ فرزندان پسر اوکوررنگ میشوند. ـ مغز انسان بیش از سایر اعضای بدن کار میکند وبیش از20% از انرژی بدن را مصرف می کند. ـ هر یک لیتر بنزین معادل 5/23 تن گیاهان مدفون شده در قرنها پیش است. ـ 90% یخ دنیا در سرزمین های قطبی است. ـ متوسط وزن مردان در کره زمین بیش از وزن زنان است. ـ نیاز مردان به صحبت کردن در هر روز دوازده هزار واژه، و نیاز زنان 23 هزار واژه است. ـ اگر تکثیر باکتری تا 24 ساعت ادامه یابد ، توده 2 تنی از یک باکتری بوجود می آید. ـ وسعت و عرض کهکشان راه شیری حدود 70 هزار سال نوری است. ـ سرعت گردباد گاهی به300 تا 450 کیلومتر در ساعت می رسد. ـ عمیق ترین دریاچه جهان دریا چه بایکال در روسیه است که 1940 متر عمق دارد. ـ حدود 7 هزار نوع برنج مختلف در دنیا وجود دارد. ـ یک میلیون کره به اندازه زمین در خورشید جای می گیرد. ـ 1300 کره زمین در سیاره مشتری جای می گیرد. ـ فنلاند از 179 هزار و 585 جزیره تشکیل شده است. ـ زنبورها از بوی عرق بدشان میآید و به کسی که به نوعی بدنش بو دهد یا عطر و ادکلن زده باشد حمله میکند. ـ از بین رنگها رنگ سفید برای زنبور عسل آرامش دهنده و رنگ قهوه ای ناراحت کننده است. ـ انسان با خوردن 20 نیش از زنبور عسل در آن واحد خواهد مرد. ـبدن زنبور داران در برابر نیش زنبورها مقاوم میشود و اغلب میتوانند بیشاز صد عدد نیش زنبور عسل را تحمل کنند و احساس ناراحتی هم نکنند. ـ از آنجا که زنبور عسل بی نظمی را دوست ندارد، اگر جلوی کندوی آنها بایستید و مانع رفت و آمد آنها شوید به شما حمله خواهند کرد. ـ نور خورشید فقط تا عمق 400 متری آب دریا نفوذ میکند. ـ سختی آب مشابه سختی بتن است. ـ رعد و برقی به طول 6/1 کیلومتر دارای الکتریسیته کافی برای روشن کردن یک میلیون لامپ است. ـ هنگام صحبت برای بیا ن هر کلمه 72 ماهیچه به کار گرفته میشود. ـ لایه پوستی که آرنج را پوشانده است هر 10 روز یکبار عوض میشود. ـ خون میگوها آبی رنگ است، عنکبوتها خونی روشن و شفاف دارند. ـ دانه نوعی درخت غول پیکر از خانواده کاج فقط 005/0 گرم وزن دارد. ـ 85% گیاهان در اقیانوسها رشد میکنند. ـ تنها چیزی که در اسید حل نمیشود الماس است و فقط خیلی زیاد آن را از بین میبرد. ـ زرافه تازه متولد شده 2 متر قد دارد. ـ مغز فیزیکدان نابغه، آلبرت اینشتین 15 درصد از حجم مغز انسان عادی بزرگتر بود. ـ مارها گوش ندارند و با زبان میشنوند، زیرا زبان آنها به امواج صوتی بسیار حساس است. ـ عمیق ترین جای اقیانوسهای جهان در اقیانوس آرامو عمق آن 11 کیلومتر است. ـ اسب ماده 30 دندان و اسب نر 36 دندان دارد. ـ زمان بارداری فیل به دو سال است. ـ آمریکا ییها سالانه 85 میلیون تن کاغذ مصرف میکنند. ـ نوعی ماهی وجود دارد که با کمک باله هایش به سطح میآید و 5/1 دقیقه در هوا پرواز میکند و به شکار طعمه خود میپردازد. ـ خرس نوزاد 600 بار از مادر خود کوچکتر است. ـ خرس کوالا هر گز آب نمینوشد و آب مورد نیاز خود را با خوردن برگ گیاهان تامین میکند. ـ کوههای آلپ در سال حدود یک سانتیمتر بلند میشوند. ـ بیماری قند اولین عامل کوری در مردم جهان است. ـ یکی از رودهای کامبوج 6 ماه سال ازشمال به جنوب و6ماه دیگر از جنوب به شمال جریان دارد. ـ اگر در یک سال هیچ یک از نسلهای یک جفت مگس نر وماده از بین نروند ، حجم مگسهای متولد شده با حجم کره زمین برابر میشود. ـ هر قفل شمارهدار ممکن است یک میلیون رمز داشته باشد. ـ یک قطره آب دارای یک صد میلیارد اتم است. ـ برج کج پیزا 293 پله و برج ایفل 1792 پله دارد. ـ رشد کودک در بهار بیشتر است. ـ چشم شتر برای محفوظ ماندن در برابر شنهای صحرا 3 پلک دارد. ـ زرافه همواره ایستاده وضع حمل میکند و نوزادش از فاصله 180 سانتیمتری به زمین میافتد. ـ نخستین تقویم شمسی که شناخته شدتقویم مصریان است. ـ کرمهای ابریشم در 56 روز86 هزار برابر وزن خود غذا می خورند. ـ نوعی قورباغه وجود دارد که میتواند چندین ماه یخ بزند ودوباره به زندگی طبیعی بازگردد. ـ پژوهشها ثابت کرده است که پشه بیشتر به سراغ کودکان وافراد بور میرود. ـ خون بعضی سخت تنان آبی است. ـ خون به دلیل وجود آهن سرخ است. ـ بدن انسان روزی یک لیتر بزاق ولید میکند. ـ بدن ما 50 هزار کیلومتر رشته عصبی دارد. ـ دو سوم اطلاعات مغز از بینایی است. ـ سرعت نور یک میلیون بار سریعتر از صوت است. ـ چشم ماهی مرکب بزرگترین چشم نسبت به جثه است. ـ به طور متوسط روزی 17000 بار پلک میزنیم. ـ بدن ما 50 هزار کیلومتر رشته عصبی دارد. ـ دو سوم اطلاعات مغز از بینایی است. ـ سرعت نور یک میلیون بار سریعتر از صوت است. ـ چشم ماهی مرکب بزرگترین چشم نسبت به جثه است. ـ به طور متوسط روزی 17000 بار پلک میزنیم. ـ کراوات از نام مردم کراوات گرفته شده است که برای اولین آن را بر گردن آویختند . ـ وطن اصلی اسفناج ایران است و 1500 سال پیش استفاده از آن در دنیا رایج شد . ـ مورچه تنها موجودی است که در مقایسه با بدنش بزرگترین مغز را دارد . ـ خودرو در سرعت 40 تا 55 کیلومتر در ساعت کمترین سوخت را مصرف میکند. ـ متخصصان تغذیه به این نتیجه رسیده اند که روزه بهترین بهترین رژیم برای کاهش دائمی وزن است . ـ وزن جگر انسان حدود 1/3 کیلوگرم است وبزرگترین غده در بدن است . ـ خرس بالغ میتواند همچون اسب بدود. ـزنبور عسل برای تولید 400 گرم عسل که به دست ما میرسد دست کم 80 هزارباراز کندو به صحرا میرود که اگر هر بار معادل یک کیلومتر مسافت طی کند برای به دست آوردن این مقدار عسل باید دو برابر محیط زمین را بپیماید
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 4:34 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
نوشته های پشت کامیون!!جالبه!
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 4:30 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
**دوستان این مطالب صرفا جهت شاد کردن شما برای دقایقی با خواندن این مطالب است وگرنه در شخصیت شما و هیچکس دیگری نیست که به شخص دیگری به اصطلاح متلک بگوید**
1- خانوم شماره بدم پاره میکنی؟
۷- آهای خانوم كجا كجا ۸- از اون بالا كفتر می*آید ۹- آخ چشم ..فدات بشم ۱۰- نازتو بخورم ..شب شام نخورم
• خانوم دماغت نیاز به جک پالت داره؟• خانوم شما بینیتونو ختنه کردید؟• خانوم شما دماغتونو مدل خوکی عمل کردید؟• خانوم میاید دماغامونو عوض؟• اینو صافکاری کرده که بعدا درخت بکاره• این دماغشو تازه خریده برچسبشو نکنده• خانوم کلیه هاتو فروختی دماغتو عمل کردی؟• دماغت پریوده نوار بهداشتی گذاشتی روش؟• میبخشید خانوم دماغتونو خر گازگرفته؟• ده بار دیگه دماغت وعمل کنی تازه میشی مثل اِبی• خانوم بینیتون افتاده چسب زدین؟• خواستی ماشین بخری وانت بخر بینیت رو بندازی عقب • از دختری که بدت اومده: انشاالله مثل زهره سی دیت بیاد بیرون • به دختر چادری: بعضی ها پول ندارند توی چادر زندگی میکنند• باز هم به دختر چادری :بهشون بگویید راست میگن چادریها کچل هستند چادر سر میکنند• به دختر عینکی :بگوییدشما اگر عینکت را برداری سیاه وسفید میبینی • به دختر خوش هیکل:بگویید بابای شما بنا بوده که هیکل به این قشنگی را برات درست کرده • به یک دختر معمولی : میتونم شماره کفشت رو بردارم یه زنگ بزنم • به یه دختری که دماغش دراز است: بگویید دماغت رو بده بانک بهره اش رو بگیر
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 4:8 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
روش های ضایع کردن دختران: اگه دیدین دختر با عجله داره راه می ره و یا اگه موردی به طورتون خورد که دختری می دوید
توی تاکسی اگه کنارت یه دختر نشسته وقتی که خواستین پیاده بشین بهش بگین مگه نمیای ؟ بعدش در تاکسی رو ببندین و برین. و مابقی ماجرا رو به افراد حاضر در تاکسی واگذار کنین
توی پارک با عجله برین کنارش بشینین و بگین معذرت می خوام
توی جمع یه سی دی بهش بدین شما بگین : خانم من شبا لوی زغال می خوابم من به اندازه کافی چلکی وسیاه هستم خواهشا تو یکی دیگه منو شیاه نکن و … **دوستان این مطالب صرفا جهت شاد کردن شما برای دقایقی با خواندن این مطالب است وگرنه در شخصیت شما و هیچکس دیگری نیست که به شخص دیگری به اصطلاح متلک بگوید**
دو شنبه 23 دی 1388برچسب:, :: 9:34 بعد از ظهر :: نويسنده : هــادی
سلامتـــیِ هــمِه خــــــــــوبا با مـــــــراما رفــــقا عاشـــــــــــقا دل شِـــــــــکَستتِه ها نامـــَـــردا ســـــربازا سلامتیِ همه کسٌ و بیکَس سلامتیه خٌدَمٌ خٌدِت
سلامتیه اونی که فکر میکنیم تونستیم فراموشش کنیم اما وقتی شب خوابشو میبینیم کل روز رو پَکریم !
به سلامتی اونایی که هرچی سعی می کنی که فقط برای یه لحظه بهشون فکر نکنی اما بازم نمی تونی ! این یعنی عشق ! پس به سلامتی هرچی عاشقه ! آرزوی خیلی ها بودم اما اسیر قدرنشناسی یک نفر شدم … به سلامتی عشقهای غلط! به سلامتی اونایی که خیلی تنهان ؛ نه که نمیتونن با کسی باشن ، فقط دلشون نمیخواد با هرکسی باشن
به سلامتی همه اونایی که ارزو بودن ولی خاطره شدن
بــه ســلامتیــه هر کــی کـــــه دلـش واســه یـــه بــی معــرفـت تنـــگ شـــده!!! بسلامتی اونی که عزیزم شد… اما من عزیزش نشدم… به سلامتی اونایی که قدرشونو ندونستیم و تو روح اونایی که لیاقت ما رو نداشتن … به سلامتی همه اونایی که هزار تا خاطرخواه دارن ولی دلشون گیره یه بی معرفته به سلامتی همه اونایی که دوسشون داریم و نمیدونن ، دوسمون دارن و نمیدونیم !
به سلامتی کسیکه تو خیالمونه ولی بیخیالمونه ...
به سلامتیِ اونی که نه میتونیم ببینیمش و نه صداش رو بشنویم ولی بدجوری دلتنگشیم
به سلامتی اونایی که هم دل دارن و هم معرفت اما کسی رو ندارن ! سلامتی اونایی که هنوز تو شوک رفتن کسی هستن و نمی خوان باور کنن اونی که رفت باید می رفت …
سلامتی دلامون که دلتنگ کسایی میشن که اصلا نمیدونن دل چیه … به سلامتی آدمایی که وقتی میفهمن چقدر دوسشون داری ، بازم آدم میمونن… به سلامتی همه اوونایی که دلشون از یکی دیگه گرفته ولی برای اینکه خودشون رواروم کنن میگن بخاطر غروب پاییزه
به سلامتی کاج که تو اوج یخ بندون زمستون ذات سبزش رو نشون میده وگرنه تو تابستون که هر علف هرزی ادعای سبزی داره …
به سلامتی اون رفیقایی که واسه دوستاشون آچار فرانسه ن
به سلامتی اون دختری که گفت “درسته ماشین نداره اما دوستم که داره”
سلامتی دهه شصتی ها که ماشین کنترلی نداشتن
سلامتی بیمارایی که نمیشه رفت عیادتشون …
صفحه قبل 1 صفحه بعد |